پاکم سفیدم بقچه ی نورم

در سینه ام جا مانده بوی سیب

اندازه یک آسمان هستم

جا می شوم هرچند توی جیب

 

یک دانه مروارید رخشان است

اشکی که از او مانده در دستم

خوشبخت تر از من چه چیزی هست

من همصدای گریه اش هستم

 

من مثل گل های جمارانم

لبریز از احساس خورشیدم

بر صندلی خالی اش عمری است

آهسته همچون شمع باریدم