شعر نوجوان به پیشگاه امام رضا(ع):
وفت افطار پیرمرد گدا
کنج بازار شهر خلوت کرد
سفره ی نان خویش را بگشود
عابرین را به سفره دعوت کرد
پیش هم سفره ای دلش می خواست
سفره ی دل به خنده وا می کرد
کاش می شد که یک نفر او را
با گل خنده ای دوا می کرد
غافل از اینکه در نگاه همه
او سزاوار احترام نبود
توی این شهر یک گدا حتی
لایق پاسخ سلام نبود
مثل بک شمع توی تاریکی
مردی از بین جمع پیدا شد
دعوت پیر را اجابت کرد
مونس پیرمرد تنها شد
پیرمرد گدا نمی دانست
از چه رو در دلش فیامت بود
عابر مهربان این قصه
هشتمین اختر امامت بود
می شود یعنی ای امام رضا
تو به این خوهشم رضا بشوی
لحظه ای جای آن گدا باشم
همنشین من ِ گدا بشوی
لبته به سفارش دوستان گذاشتم



+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۰۷/۰۱ ساعت توسط مسعود طاهری عضد
|
این وبلاگ به کوشش اینجانب از اعضای انجمن ادبی یلدا(همدان/تاسیس ۱۳۸۹)جهت ایجاد رونوشتی از تولیدات انجمن ادبی یلدا در حوزه ی شعر و ادبیات کودک تولید و طراحی می گردد.تا با درج آثار و نقد ها و اخبار مربوطه ضمن تولید یک ایستگاه شعر خوانی و نظر خواهی از شما دوستان سعی گردد نموداری تا حد لازم نزدیک به سازو کار ادبیات کودک در این ایام به خصوص در همدان و به ویژه انجمن ادبی یلدا در اختیار علاقمندان قرار دهد.شایان ذکر است بی نیاز از نظرات و پیشنهادات و انتقادات سازنده ی شما نیستیم.